نقد خام فیلم حصارها (Fences)
سینما به روایت رادیو
.png)
تصور ابتدایی من با توجه به پوستر و پیشنمایشهای فیلم این بود که احتمالا باید با اثری طرف باشم که از موضوع تبعیض نژادی به عنوان بستری برای روایتی – احتمالا – دراماتیک استفاده میکند اما واقعیت غیر است و بدتر از آن، اگر این تصور نیز از انتظارات منِ مخاطب حذف شود، باز هم تغییری متوجه فیلم نخواهد شد.
فیلم حصارها هم از بابت فیلمنامه و هم از بابت کارگردانی – خصوصا در بعد تصویر – به شدت رنج میبرد. فیلم سراسر دیالوگهایی است که به شدت سریع و پشت سر هم بیان میشوند و هم بیخاصیت جلوه میکنند. سریع از این بابت که بخش زیادی از دیالوگها حاوی شوخیهای ریز و درشتی است که شاید یک سیاهپوست ساکن آمریکا بهتر آنها را درک کند ولی مشکل حادتر این است که دیالوگها به قدری سریع و تند رد و بدل میشوند که مخاطب عادی نه دیالوگ را میفهمد و نه شوخیهای آن را درک میکند. فواصل بین شوخیهای موجود در دیالوگها میتوانست به حدی تنظیم شود که مخاطب بتواند یک شوخی را فهمیده و هضم کند، سپس شوخیِ بعدی از دهان فرد دیگر خارج شود ولی در حصارها دیالوگها بیامان یکی پس از دیگری شنیده میشود و مخاطب در کمینهترین حالت ممکن – شاید – از بین ده جمله، تنها چندتایی را بفهمد. دیالوگها شدیدا بیخاصیت هستند از این بابت که چیزی به شخصیتها اضافه نمیکنند. چهل دقیقه ابتدایی فیلم به معنای واقعی بیخاصیت است چرا که صرفا دیالوگ بین افراد رد و بدل میشود که بیش از نصفِ آن صرفا شوخی است ولی چه چیزی به شخصیتها اضافه میشود؟ هیچ چیز. آیا کمکی به پیشرفتِ قصه میکنند؟ باز هم خیر.
مشکلی که باعث میشود این شیوه از «دیالوگ بازیها» بیشتر از همیشه عین میخ توی مخ باشند این است که هیچ گونه ایدهی تصویری برای روایت این دیالوگها وجود ندارد. دوربین بسیار ساده و حتی در بعضی موارد خنثی عمل میکند. خوشبختانه دوربین به بدیِ «منچستر کنار دریا» نیست چرا که نور و لنز کارشان را میکنند اما مشکل از نابلدی در کارگردانی تصویری میآید. به نظر میرسد واشنگتن هیچ ایدهای از اینکه لحظات را چگونه و از چه زوایایی باید به مخاطب نشان دهد، نداشته است و گویی تصویربرداری صرفا بهانهای است برای شنیدنِ دیالوگهایی که رادیوییوار باید «شنیده» شوند ولی «دیده»؟ خیر. پس شمای مخاطب در اغلب سکانسهای فیلم چنانچه چشمها را ببندید و صرفا گوش دهید، چیزی را از دست نخواهی داد چرا که تصویر ابدا با شما کاری نمیکند.
مشکل دوم اما فیلمنامه – یا شاید قصه – است که یک چیز میکارد ولی میخواهد چیز دیگری را برداشت کند. محور فیلم کسی جز شخص پدر نیست، برخلاف تصور نه پسران محور فیلم میشوند و نه همسر، بلکه مرد خانواده است که محور است. مرد خانواده در ابتدا فردی آرام و کهنهکار معرفی میشود ولی با گذشت فیلم متوجه خواهیم شد که این مرد آنچنان که تصور میکردیم، نه آرام است و نه شریف. در ادامه رو میشود که مرد خانواده بلکه به بدترین شکل ممکن یک مرد ضدخانوادهی به تمام معناست. هرچند علت این موضوع تا پایان فیلم هم مشخص نمیشود، مشخص نمیشود چرا «تروی» تبدیل به مردی شده است که در طول فیلم از او رونمایی میشود. چرا؟ چون سختی کشیده است؟ این توضیحِ فیلم است یا توجیحی که صرفا در دیالوگها باید بشنویم؟ چرا فلش بکی از گذشته به ما نشان داده نمیشود؟ تمامیِ افرادی که در طول فیلم مشاهده میکنیم – به سبب سیاهپوست بودنشان - به نوعی طریقِ زجر و سختی را طی کردهاند ولی آیا همهی آنها همچون تروی، ضدخانواده شدهاند؟ خیر، پس چه چیز خاصی در رابطه با تروی وجود دارد که نمیدانیم؟ مفروضاتِ بیرون از سینما شاید این خلا را پر کنند ولی ناسینمایِ فیلم هرگز از پس پر کردن این حفره برنمیآید.
جالب اما نقطه پایانیِ فیلم است، جایی که فیلم باید متناسب با مسیرِ طی شده بسته شود ولی عینا شبیه به مردِ ضدخانوادهی فیلم، ضدِ منطق و عقل سلیم تمام میشود. خانواده چنان قدیسی از این مرد میسازند که ابدا با چیزی که در طول فیلم نشان داده شد، همخوانی ندارد و اگر بنا باشد همخوانی داشته باشد، جای یک «چگونه» این وسط خالی است. همسری که آنطور قلبش شکسته میشود، پسری که غرور و علاقهاش زیر پایِ پدر له میشود، ناگهان از تروی به عنوان مرد خانواده یاد میکنند، باشد، بکنند ولی «چگونه»؟
و یک سوال اساسی، اصلا چرا محوریت فیلم باید سیاهپوستان باشند؟ فیلم از این موضوع چه نفعی میبرد؟ اصلا به جای این جمعیت سیاهپوست، اگر سفیدپوستان آمریکایی بودند تفاوتی به حال فیلم میکرد؟
حصارها بیشتر بر دیالوگ استوار است که باید رادیویی شنیده شوند و کارگردانی تصویری حرفی برای گفتن ندارد. رگ بگویم، چند نفر میآیند، زر زر میکند و میروند. قصه مردی شنیده میشود که آرام آرام ضدخانواده بودنش رو میشود ولی فیلم در پایان به زور میخواهد از او مردی در خدمت خانواده برداشت کند. همین و همین! حصارها فیلمی بیخاصیت است که دو ساعت از وقت مخاطب را برای چیزی تلف میکند که میتوانست در عرض نیم ساعت گفته شود.
تو هیچی از زندگی و یه احساسات یه مرد نمیدونی
تو هیچی از فیلم نمیفهمی.من عاشق این فیلمم...هیچ وقت یه اشتباه رو دوبار انجام نده
آقا یاشار هرچند از معیارای فراستی در نقد استفاده می کنی(و هرچند به شدت معتقدم نقد درست و واقعی همین نقده)اما خوشحالم که به چگونگی تو سینما اهمیت میدی و برخورد جدی با اثر داری و مثل منتقدای مترجم گیم و فیلم تو این روزا خیلی نرم و احساسی برخورد نمی کنی با خود اثر.