بررسی بازیها
برای خواندن مطالب کامل روی آنها کلیک کنید
بررسی بازی Wolcen Lords of Mayhem
بررسی بازی Ministry of Broadcast
بررسی فیلم و سریال
برای خواندن مطالب کامل روی آنها کلیک کنید
نقد فیلم The Banker – بانک دار
نقد فیلم Motherless Brooklyn – بروکلین بی مادر
نقد فیلم The Call of the Wild – آوای وحش
یادداشتی بر سریال «اشیای تیز» (Sharp Objects)
در این مطلب صرفا بررسی خام و غیرفرمی اثاری که اخیرا دیدهام انجام خواهد شد. رویکرد چنین مطلبی - همچون نوشتههای نقدِ خام - صرفا بیان موضع و اعلام نظر در رابطه با آثاری است که دیدهام و رویکردی برای بیان مستدل و پرجزییات وجود نخواهد شد.
اون (It 2017): تقریبا بیش از یک ساعت طول میکشد تا گرهی اصلی فیلم راه بیفتد و بدانیم تعدادی نوجوانِ کند ذهن - که همیشه هم فریب میخوردند - به این نقطه و آن نقطه میروند تا ترسانده شوند. فیلم مانند پکیجی از آیتمهای ترسانک است. آدمهای درون فیلم از ترسهای قبلی خود - که البته ترسهایشان منشا مشخص و معینی ندارند - درسی نمیگیرند، همچنان خنگتر از همیشه مجددا فریب ایت را میخورند، به نقطهای میروند و ترسانده میشوند و این سیکلِ باطل تا انتهای فیلم ادامه دارد. جالبتر آنکه فیلم در ترساندن مخاطبش هم بیعرضه است و دست به دامانِ روشهای ساده و غیرترسناکی مانند پر کردن تصویر از خون، زامبی، دندانهای درنده، قطع اعضای بدن و ... استفاده میکند. دورهی چنین روشهایی خیلی وقت است که به سر رسیده. سینمای ژانر وحشت همچنان درمانده از ایده و خلقِ موجوداتی است که باید پس از پرداختِ درست، مخاطب را بترساند نه دلقکی که منشا، رفتار و هویتش نامعین و پرداخت نشده است! پس مخاطب به جای ترس مدام باید به این فکر کند که چرا اینجای فیلم اینطوری شد و آنجای فیلم آنطوری نشد!
بچهراننده (2017 Baby Driver): ترکیبی موفق از موسیقی و اکشن که به بار نشسته است. حیف که چنین خاصیتی در شخصیتهای فیلم وجود ندارد. یک خلافکار سیاهپوستِ دلقک، دو زوجِ خشن، یک مدیرِ عملیات. نتیجه = تیپهای تکراریِ آثار هالیوودی. اطمینانِ بیش از اندازه بیبی از کارها و نتیجهی تصمیماتش باعث میشود تا هیچگاه او را در خطر احساس نکنیم، پس اگر تعلیقی هم در کارگردانی وجود داشته باشد، به دلیل شخصیتپردازی نپخته و خام در فیلمنامه، از بین میرود. بازیِ جدیِ کوین اسپیسی یک بازیِ هدر رفته برای فیلم است، هرکس دیگری میتوانست چنین تیپی را بازی کند.
سریال دوس (Deuce): یک موضوع با محوریت پورن و مسائل سکسوآل که ما را به این نتیجه میرساند که اچ بی او تنها روی همین موضوعات دست میگذارد، لابد برای فریب مخاطبِ آماتور و القای این توهم که او در حال تماشای آثاری متفاوت و بزرگسالانه است. وجه بزرگسالانه یک اثر از نظر اچ بی او، بیحیایی در نشان دادن صحنههای جنسی است و این یعنی اچ بی او بازی! سریال فاقد ماجراست، پس از تجربه سه اپیزود همچنان نمیدانیم که باید به دنبال چه ماجرایی باشیم و این ماجرا از دیدگاه کدام یا کدامین شخصیتهاست. سریال اساسا ماجرایی را نمیسازد که مخاطب آن را دنبال کند. ایراد اصلی سریال روایتِ پاره پارهی مینیپلاتهایی است که گویی به صورت تصادفی در هر اپیزود چپانده شدهاند، به جای آنکه هر مینیپلات قصهای را دنبال و ما را به شخصیتها نزدیک کند. بدتر اینکه این مینیپلاتها نه آغازی دارند و نه پایانی، چیزی را از شخصیتها به ما نمیرسانند. برای مثال سریال برای نشان دادن وجهِ مادریِ کندی، او را در حال بازی کردن با پسرش - آن هم با یک میزانسن مبهم و بیکارگرد در کارگردانی - نشان میدهد. کندی با مادرش حرف میزند، پسرش را به بهانهای دنبال نخود سیاه میفرستد و کندی و مادرش به هم نگاه میکنند، سکانس به سکانسی دیگر کات میشود. سوال این است که این سکانس دقیقا چه اطلاعاتی از کندی به ما میدهد؟ هیچ. یا مثلا در سکانسی دیگر کندی در حال برقراری رابطه با پسری نوجوان و خام دیده میشود، این سکانس غیر از نشان دادنِ جنسیِ اندام بازیگر، چه خاصیتِ دیگری را دارد؟ آیا وجه جدیدی از شخصیت او را برای ما آشکار میکند؟ رابطه او با یک پسر نوجوان و وجه مادریاش دقیقا چه تضادی خلق میکنند؟ و سریال از این موضوع چه نفعی برای شخصیتپردازی میبرد؟ هیچ. مشکل دیگر آنکه وقتی زمینه تضاد بین شخصیتها فراهم است، تنشی حاصل نمیشود و این پرهیز دقیقا باعث میشود تا هیچگاه لحن سریال را جدی نگیریم. مانند رابطه فرانکی و وینس که در زمان رویایی با یکدیگر به جای خلق تضاد، بسیار کمدی - و احمقانه - طی میشود. پس نه ماجرایی در کار است، نه شخصیتی و نه تضاد و تنشی، تنها مخاطب باید به دیدن صحنههای جنسی دل ببندد که به صورت تصادفی در سریال حاضر میشوند. طعنههای سیاسی سریال به جنگ ویتنام هم بماند، دمدستی و خام و آب نکشیده. سریال دوس در واقع یک هرزهبافیِ به تمام معنا و بیخاصیت است.