این نقد توسط یاشار گروسیان در روزنامه آرمان به چاپ رسیده است. برای مطالعه نقد میتوانید به سایت اصلی روزنامه آرمان مراجعه یا در ادامه مطلب آن را مطالعه کنید.
نقد فیلم متری شش و نیم
«خاکستری نمایی»
تا نیمهی اول با پلیسی مواجهیم که در رفتار و کلام خشونتی دارد بینمونه از آنچه که در سینمای – به اصطلاح - پلیسی و اکشن ایران میشناسیم. از برخورد با همکاران تا اضافه خدمت برای یک سرباز ساده، موکد جدیت و خشونت سرگرد صمد مجیدی است. این خشونت کلامی و رفتاری زمانی برای ما سمپاتیک میشود که میدانیم مواجهه پلیس با چه قماشی است؛ به یاد آورید سکانس تفتیش خانهای در پایین شهر که ضنِ ما به مجرم بودن یا نبودن آن بارها و بارها در دایره شک و اطمینان میغلتد یا سکانس فرودگاه که دروغگویی و رندیِ این قماش را برایمان روشن میکند. این چهره از پدیدهی مواد مخدر در کنار تکرار مداوم نام ناصر خاکزاد که مهرهی گمشدهی این قماش است، مواجههی خشن و جدی پلیس را اندکی سمپاتیک و قابل هضم میکند.
اما از زمانی که ناصر خاکزاد وارد قصه میشود، توازن این مواجهه بر هم زده میشود. اولین پلان برخورد با بچه گادفادر در استخر، دوربین چه قدر آرام و متین رفتار میکند و طوری او را از پشت مینگرد که تجاوز به خلوتش برایمان موذب جلوه میکند. در داخل سلول دم از مرام و معرفت و حمایتِ کودکی سر میدهد که بناست قربانی جرم پدرش شود یا در خودروی پلیس طوری چهرهاش برافروخته میشود که به بچه ناکشیِ او ایمان آوریم و دست آخر هم از برای عشق نافرجامش با چهرهای نزار اشک میریزد؛ اینها مثلا ادامهی همان مولفهی شخصیتهای خاکستری است تا به یک ضدقهرمان وجوه انسانی نیز ببخشد اما؛ تکلیف آن عشق نافرجامی که در اواخر فیلم از دهان شخصیت بیرون میآید اصلا «چه بود» که اکنون «چه شد»اش برایمان مسئله شود؟ یا رضا ژاپنی دیگر کیست یا چیست که حالا بچه ناکشی این آدم را برایمان اثبات کند؟ آنجایی که ناصر به پدر آن کودک میگوید «دعا کن از اینجا بیرون بیام وگرنه ...» خب دیدیم که بیرون هم نیامد، بعدش؟ ادامهی این وگرنه پس چه شد؟
اینکه چنین فردی قربانی عشقی نافرجام شده یا بچهی آن پلیس را نکشته یا بسیار آدم با معرفتی هست یا نیست با چنین خرده پلاتهای خام و نرسانده به هیچ باور نمیشود مگر آنکه جسارتا ساده باور باشیم و فریب این همه های و هوی را بخوریم. پس آنچه میبینیم بیش از آنکه خاکستری باشد، نوعی بازی و خاکسترینمایی است. بدتر آنکه فیلمساز با همین های و هویها سعی میکند چنین شخصیتی را برایمان سمپاتیک کند حتی اگر مجبور باشد در سکانس پایانی چند پیرمرد و پیرزن را رو در روی او بگذارد و به فیلمفارسیترین شکل ممکن اشک مخاطب را گدایی کند. از طرفی شخصیت پلیس در نیمه دوم کاملا آنتیپایتک ظاهر میشود. آن اصرار احمقانه بر بازداشت همکار تا برخورد زنندهاش در دستبند کشان کردن او، ما را از خشونتش کاملا بیزار میسازد در حالی که قبل از ورود ناصر به قصه، ماجرا کاملا برعکس بود. کمرنگ شدن سمپاتی پلیس از نیمهی دوم و پررنگ شدن سمپاتی ضدقهرمان به مرور، تماما نقض غرض هر آن چیزی است که فیلم در نیمهی اول نگاشته بود. سکانس اعدام که دیگر اوج این تناقض است. تاکید بر نقطه دید ذهنی ناصر از یک طرف و کاتهای مداوم به پلیسی که بی هیچ واکنشی فقط نظاره میکند، بار دیگر این مسئله را یادآوری میکند که این بچه گادفادر قسمت سمپات ماجراست و پلیس غیرسمپاتیک هم تنها به نظاره مینشیند بی آنکه تاثیری بپذیرد یا دغدغهای پیدا کند. متری شش و نیم فیلمی است که تلاش میکند بستری متوازن از مواجهه خیر و شر را تصویر کند و برای حفظ این توازن، به شخصیتهای خاکستری توسل میجوید اما آنچه در عمل مینماید بیشتر نوعی بازیِ خاکسترینمایی است که در آخر به دوپارگی لحن، غرض و نگاه فیلم ختم میشود.