نقد فیلم Green Book

نقد فیلم Green Book

«مصالحه»

مردی پایین نشین، بدزبان، نیمه‌یاغی، حراف، شکمو و فرصت‌طلب به سبب نیاز مالی ناگزیر به همکاری و هم‌سفری با مردی بالانشین، ادیب، سخن‌ور، ساکت و نوازنده‌ای – ظاهرا - نابغه می‌شود. همین تضادهای رفتاری و اجتماعی، میانه‌ی سفر را پر می‌کند از خرده لحظاتی ناب و گاها کمدی که این دو را به یکدیگر – فقط و فقط - عادت دهد و در انتها عادتِ به خوش نشسته‌ی این دو، بازنمودی از عادت مایِ مخاطب به آنهاست. همین ساده پردازیِ قصه و اجزای آن است که حداقل تماشای فیلم را برایمان کسل‌کننده نمی‌کند. فقط ایضا اگر به همین میزان سرگرمی بسنده کنیم و نه بیشتر، نقد همینجا تمام می‌شود و شما را به سلامت، اما خب بدبختانه همه چیز به همین سادگی نیست. فیلم اصرار زیادی دارد بر ستایش مضمون «ایستادگی و شرافت» در مقابل نژادپرستی – که این روزها مضمونی است نخ‌نما شده و آشنا - و ناگاه دیالوگ «همه چیز به نبوغ نیست، برای تغییر قلب آدم‌ها به شجاعت نیاز است» از دهان شخصیت بیرون می‌زند و خلاصه این ناخنک زدن به شعارهای آب نکشیده سبب می‌شود تا فیلم بخواهد آن را جدی بگیریم اما کج‌فهمی و گاه نفهمی در اجرای این خرده پیرنگ‌هاست که فیلم را بدجوری زمین‌گیر می‌کند.

تونی لیپ آنچنان که در قصه معرفی می‌شود فردی است بسیارسودجو و فرصت‌طلب که دستش را در هر سوراخی برای پول درآوردن فرو می‌کند. نیاز مالی – که فقط در چند خط دیالوگ اشاره می‌شود – او را به همکاری و نوچگیِ فردی سیاه‌پوست وا می‌دارد. سوال آنکه چطور چنین چیزی محقق می‌شود وقتی او حتی دو لیوان ساده که سیاه‌پوستان در آن نوشیده‌اند را برنمی‌تابد؟ با یک تماس تلفنی و چند دیالوگ ساده با همسر؟ بعید است! تنها توجیح – و البته آخرینش – این است که وقتی بحث «پول» و «بیزینس» به میان باشد و آنچنان که تونی را شناخته‌ایم، او حاضر به مصالحه می‌شود. اینها را بگذارید کنار لحظاتی که او برداشتن سنگی قیمتی از زمین یا گداییِ یک نخ سیگارِ مفت را هم نوعی دست‌آورد می‌پندارد، او به هیچ جایش برنمی‌خورد و نخواهد خورد. با این توصیف، تنهاترین دلیل تن دادن او به مصالحه، «پول» است و به قول خودش، به اتمام رساندن قراردادی که دارد.

این محرک از لحظه‌ی ابتدایی سفر تا انتهای آن وجود دارد و حفظ می‌شود، حتی هفت‌تیرکشیِ او در کافه یا رشوه دادن به ماموران پلیس، همگی با همین محرک است که کار می‌کنند اما گویا فیلم به دنبال چیز دیگری است. فیلم اصرار دارد تا این رابطه محافظه‌کارانه را به رابطه‌ای از جنس انسان دوستی و خط بطلانی بر نژادپرستی تبدیل کند! می‌شود؟ اگر تونی حاضر به هفت‌تیرکشی یا  درگیری بر سر یک پیانو می‌شود، ناشی از محافظه‌کاری و برای به سرانجام رساندن قرارداد خود (پول) است که خب می‌شود باورش کرد اما وقتی مرغ کنتاکی را به دان تعارف می‌کند یا کنار میزی با وی غذا می‌خورد چطور؟ سکانس ابتدای فیلم که تونی دو لیوان را به داخل سطل زباله می‌اندازد به یادآورید، جنس کارگردانی و نوع نگاه در چهره‌اش، حالتی که او از دیدن لیوان‌ها پیدا می‌کند و حتی چگونگی انداختن دو لیوان به داخل سطل زباله حکایت از چه نگاهی به سیاه پوستان دارد؟ این را بگذارید کنار اولین ملاقات او با دان که فورا دست می‌دهد، بگذارید کنار میز مشترکی که با هم غذا می‌خورند، بگذارید کنار خیلی از خرده سکانس‌های دیگر. اصلا کسی که رنگین‌پوستی را به مثابه بیماری واگیردار می‌بیند، چطور حاضر می‌شود قلم و کاغذ را به دست یک سیاه‌پوست بدهد تا برای همسرش نامه‌ی عاشقانه بنویسد؟! بلاخره نفهمیدیم تونی انسانی نژادپرستی هست؟ یا نیست؟ اصلا این سوال برایمان دغدغه و مسئله می‌شود؟ قطعا چنین شخصیت‌پردازی با ملات‌های خام و نرسانده به هیچ، آدمی نمی‌سازد که نگاهش به مقوله نژادپرستی – آنچنان که فیلم ادعا دارد – تغییر کند چون هنوز صورت مسئله بر باد هواست، پس ور رفتن با مسئله دیگر چه محلی از اعراب دارد؟

در آن سوی وضعیت دان شرلی نیز به مراتب وخیم‌تر است. دان هر بار با تعرض و تحقیری روبه‌رو می‌شود یکی از دیگری بدتر و ضدانسانی‌تر اما کنش او چیست؟ وقتی از فروشگاه لباس به بیرون رانده می‌شود، تصویر کات می‌شود به سکانسی که او خشمگین بر پیانو می‌نوازد و دوربین هم با حرکتی سریع، خشم چهره‌ی او را به ما می‌نماید و کات به سکانس بعدی. این حداکثر کنشی است که از وی می‌‎بینیم و این چرخه بارها تکرار می‌شود؛ گاهی کوفتن بر سر پیانو و گاهی فریاد برآوردن زیر باران. این وسط فیلم ناخنک‌هایی به مضمون هم‌جنس‌گرایی هم می‌زند اما چه از دلش بیرون می‌آید؟ هیچ. اینها اصلا کنش نیست، انفعالی است که به ورطه‌ی تکرار افتاده و اصلاح هم نمی‌پذیرد. دان شرلی – در این فیلم البته – معتقد است باید بر «شرافت»، «ایستادگی و صبر» کرد؛ جدا؟ اگر این مضمون توجیهی باشد برای این همه انفعال، آن دیگر نامش ایستادگی نیست که مصالحه با شرایط و اوضاع است. کنش ابتدا می‌تواند خفیف باشد و اندک (همچون سکانس خشمگین نواختن) اما در ادامه است که باید دید تا چه اندازه سنگین می‌شود و قوام می‌یابد و آنگاه معنای «کنش» پیدا می‌کند اما وقتی در دورِ انفعالیِ خود می‌چرخد، دیگر معنای ایستادگی نمی‌دهد. این همه مقابل تعرض و تحقیر ایستادگی شد، خب شد اما اخرش چه شد؟ جالب اینکه درست آنجایی که باید بیشترین اصرار بر شعار اصلی فیلم نشان داده شود، غرض نقض می‌گردد. در انتهای مسیر دان شرلیِ صبور تازه یادش می‌افتد باید واکنشی متقابل نشان دهد! مگر نه اینکه باید بر منزلت و شخصیت، صبور بود و ایستادگی کرد؟ پس چرا وقتی به او گفته شد که نمی‌تواند در میان دیگران غذا بخورد، ناگهان صبر و ایستادگی‌اش رنگ باخت؟ یعنی این مورد از آن همه تحقیرهای قبلی بدتر بود؟! فیلم حتی به شعارهای خودش هم پایبند نیست.

جنس تقابل میان زوج فیلم، بیش از آنکه کنشی معنادار و سپس احیانا مضمونی انسانی باشد، مصالحه با اوضاعی است که هر کدام از شخصیت‌ها به نوعی به آن تند داده‌اند؛ یکی برای پول تن به نوچگیِ  یک رنگین‌پوست می‌دهد و دیگری برای حفظ شهرت با شرایط اطرافش. تضاد ناشی از رفتار و کردار این دو شاید کمدی خلق کنند و ما را هم سر ذوق بیاورند اما این وسط تنها چیزی که از فیلم برنمی‌آید، ایستادگی، منزلت، رسوخ به قلب‌ها و از این دست شعارهای آبکی و تکراری است.

نظرات 1 + ارسال نظر
alireza چهارشنبه 20 شهریور 1398 ساعت 00:43

یک سوال هم دارم: دقیقا چه بازی ای شما رو سرگرم می کند؟
ارزش گذاری بازیهایتان خنده دار است. tomb raider 2012 و prince of persia 4 هم وجود خارجی ندارند محض اطلاع. قصد ندارم علایق دیگران را ببرم زیر سوال، اما برایم جالب است که چرا برخی از افراد در خلاف جهت آب حرکت می کنند و قصد سرگرم کردن خود را ندارند. خودم با خدای جنگ آخری کم مشکل نداشتم، اما نه تا این اندازه! یا بسیار از سونی بدتان می آید یا از بازی های معروف (خلاف جهت آب حرکت کردن هم یعنی لذت نبردن از عناوینی که می دانید برای تان خوبند اما به خودتان نمی قبولانید که خوبند!). شاید هم من در اشتباه بودم که از بازی ای مثل singularity (که گویا بی ارزش بود) لذت بردم. اما گویا تنها از سونی بدتان نمی آید وگرنه به عنوان فاخری همانند هیلو (که در دوران لانچ بازی اش کردم و هرگز تا آن دوران یک شوتر درست و درمان را بر روی یک کنسول ندیده بودم) صفر نمی دادید. شاید بهتر باشد خودتان را اصلاح کنید، در غیر اینصورت به عنوانی همچونمترو 2033 بی ارزش نمی گفتید. در این صورت از بازی ها لذت بیشتری خواهید برد. شاید هم سلیقه شما اینگونه است ، اما این را بدانید که برای خودنمایی، نیازی به خلاف جهت آب حرکت کردن نیست. تنها کافی است از منطق برخوردار باشید و با دلایلی منطقی به نگارش مطالب تان بپردازید. چون دلایل منطقی ای برای نمراتی که به این عناوین زیر دادید را درک نمی کنم، عناوینی که از پرافتخارترین ها و قبول شده ترین ها توسط مخاطبان + منتقدان هستند.
RE4
Batman Arkham City
Limbo
Deus Ex: Human Revolution
Halo CE
Hitman Absolution
و...
حال اینکه چگونه عنوان پرایرادی مانند POP Forgotten Sands (که یه باگ شرم آور بر روی پی سی داشت) ارزش اش از عنوانی همانند ساخته شینجی میکامی در سال 2005 پایین تر بود، از رازهایی است که باید خودتان آن را شرح دهید.

سلام
نمرات داده شده که در لیست ارزش‌گذاری هستند فکر کنم مربوط به زمان‌های دور هست و برخی اشتباهات در نام‌گذاری سری بازی‌ها هم احتمالا به همین خاطر هست. به هر حال اکنون دیگر برای من ارزش‌گذاری بدین شکل محلی از اعراب ندارد و خیلی آن لیست را قابل اعتنا نمی‌دانم مگر اینکه یک لیست دیگر درست کنم که بعید است. نوشتن را به نمره دادن ترجیح می‌دهم.
در رابطه با حرکت در جهت خلاف آب هم قبلا در دیگر مقالاتم بارها پاسخ داده‌ام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد