نقد خام فیلم ماجرای نیمروز

نقد خام فیلم ماجرای نیمروز

درام‌گریزی، مستندگرایی


فیلمی است با موضوعی سیاسی و تاریخی، بیان‌گر وقایع ملتهب سال‌های 60 و با سینمایی که از «آخرین روزهای زمستان» کلید خورد و اکنون به «ماجرای نیمروز» رسیده است. این فیلم همچون «ایستاده در غبار» سراغ موضوعی رفته است که به نظر ارزشی و سفارشی می‌آید یا ... صبر کنید، شاید به نظر ملی می‌آید؟! اغلب کسانی که با «ماجرای نیمروز» درگیر هستند، برای آن حاشیه‌ می‌سازند یا در حواشی آن می‌لولند، در حقیقت بیشتر با مضمون و موضوع درگیری دارند تا سینمای اثر. کمتر کسی به این فکر می‌کند که ماجرای نیمروز نیازی به این ندارد که مضمونی نقد یا بررسی شود. من فیلم را نه ارزشی و سفارشی و نه ملی می‌دانم چرا که اول باید تکلیف را با سینمای اثر مشخص نمود. اگر سینمای اثر درست باشد، در آن صورت می‌توان به لحاظ فرمی، دفاع یا کوبش مستدل‌تری برای فیلم در نظر گرفت. واقعا و واقعا با دید مثبتی سراغ فیلم رفتم و سعی کردم آن را دوست بدارم اما نشد و در کمال تاسف ناامید شدم.

 فیلم‌برداری در ماجرای نیمروز به همان شیوه‌ی ایستاده در غبار پی گرفته شده و در پیِ القای حسِ مستند – برای واقع‌نمایی – است. خوشبختانه این شیوه از فیلم‌برداری به بدیِ ایستاده در غبار نیست که دوربین دزدکی و از لانگِ لانگ، وقایع را تنها تماشا می‌کرد (دید می‌زد) و «حس» یا «درام» عملا وجود نداشت. در این فیلم اما، دوربین کمی نزدیک‌تر است و خوشبختانه، دیالوگ داریم و آدمهایی که حرف می‌زند و سعی می‌کنند کنش داشته باشند و خوشبختانه همچون ایستاده در غبار، خبری از خاطره‌بازی نیست و همه چیز در قصه جریان دارد.

آدمهای فیلم عملا شخصیت نمی‌شوند چرا که کنش‌های آنان بسیار مینیمالی و سطحی است. بازیِ بسیار بد اغلب بازیگران نیز کمکی به این مشکل نمی‌کند. «مهران‌فر» در نقش «رحیم» تلاش زیادی کرده است تا از نقش «ارسطو»ی کمدی بیرون آید ولی موفق نشده است. دلیل آن هم این است که شخصیت رحیم به شدت بد طراحی شده است. او در برخورد با دشمن و حتی خودی‌ها، بسیار محافظه‌کار است، جدیت ندارد و رفتاری بچگانه دارد. رحیم بیشتر از آنکه یک فرمانده جدی و محکم باشد، شبیه به یک مدیر مدرسه یا حتی مهد کودک است. چیزی تحت عنوان جدیت و تحکم به عنوان یک فرمانده‌ی یک تیم اطالاعتی، در رحیم دیده نمی‌شود و به همین علت، چون جدیتی در کار نیست، مخاطبِ آشنا سریعا یادِ ارسطو می‌افتد که بر غیرجدی گرفته شدن شخصیت می‌افزاید. به نظر من ایراد را نمی‌توان به بازیگر گرفت بلکه ایراد تماما به بازی گرفتن و طراحی شخصیتی است که  بنا بر موقعیت، باید جدی باشد که نیست.

تکلیف با باقی شخصیت‌ها نیز به همین شکل مشخص است. کمالِ حجازی‌فر هم بیشتر یک بچه‌ی شرور است تا یک مردِ سرسخت عملیاتی، صادقِ جواد عزتی که به نظر متفکر و حواس‌جمع می‌رسد، درست در لحظه‌ی آخر که باید روی تنها یک خانه عمل کنند، خیلی ساده و سریع قانع می‌شود. شخصیت‌ها ساده، سطحی و فاقد پرداخت هستند و اگر هم پرداختی باشد، یا حفره دارند و یا بسیار کودکانه نشان می‌دهند. در این میان شاید مهرداد صدیقیان با شخصیت خودش منطبق باشد چرا که شخصیتِ وی به اندازه‌ی بازی‌اش، کودکانه و خام است.

ماجرای نیمروز حتی نمی‌تواند یک فیلم پلیسی/جنایی خوب هم باشد. فیلم تماما جبهه‌ی خیر را روایت می‌کند و خبری از جبهه‌ی شر نیست. زمانی یک فیلم می‌تواند ادعای جنایی/پلیسی را با خرده‌پرنگهای سیاسی و جاسوسی بکند که دو جبهه‌ی درگیری و تضاد، مشخص و معین باشند. فیلم بخشی زیادی را به ماجراهای نفوذ منافقین در اطلاعات سپاه اختصاص داده است ولی هرگز چیزی از چگونگی این نفوذ به ما نشان نمی‌دهد، نشان نمی‌دهد که این سازمان تا چه میزان مخوف است و چطور تا این اندازه می‌تواند به سازمان اطلاعات نفوذ کند. فیلم وقتی میزان هوشمندی منافقین را نشان نمی‌دهد، هوشمندیِ سازمان اطلاعات سپاه نیز هرچه‌قدر هم زیاد باشد، بی‌معنا خواهد بود. شخصیت مسعود مدام از این می‌گوید که می‌خواهد نوع تفکر و شیوه‌ی فریب منافقین را کشف کند، تا پایان فیلم آیا موفق می‌شود؟ جبهه‌ی شر در فیلم غایب است و درگیری و تضادی میان دو جبهه‌ی خیر و شر دیده نمی‌شود.

فیلم سکانس‌های زیادی را برای به تصویر کشیدن صحنه‌های اکشن و درگیری، هدر می‌دهد. در اغلب پلات‌های فیلم، خبری از درگیری و اکشن نیست، تنها واقعه – ظاهرا مفروض – رخ داده است و مای مخاطب تنها ماحصل را می‌بینیم اما هرگز چگونگی رخ‌دادِ این وقایع را نخواهیم دید. بمب‌گذاری شده است، شخصیت‌ها سر می‌رسند و گریه می‌کنند. روی یک خانه عمل شده است، ما تنها اجساد را می‌بینیم. در حقیقت مای مخاطب به جای دیدن واقعه، پس از واقعه را می‌بینیم. زمانی هم که واقعه در حال رخ دادن است، به سادگی و سرعت هرچه تمام‌تر اتفاق افتاده و تمام می‌شود. اکشنی با ضرب‌آهنگ مشخص وجود ندارد و همه چیز به همین سادگی است که دو موتور سوار تیر می‌زند و در کسری از ثانیه، تیر می‌خورند. این ضعف در سکانس پایانی نیز وجود دارد. خانه‌ی تیمی دقیقا چه شکلی است؟ عملیات قرار است چطور انجام شود؟ از چند نقطه باید به خانه نفوذ شود؟ آیا نقشه‌ی دومی با احتمال شکست عملیات طراحی شده است؟ فیلم هیچکدام از اینها را نشان نمی‌دهد. یکی از بچه‌ها می‌گوید بزنیم، دیگری می‌گوید بزنیم؟ سومی کمی مکث می‌کند و پاسخ می‌دهد بزنیم! همین؟؟! درگیریِ نهایی، بیشتر از آنکه یک اکشن جان‌دار باشد، یک روایت مستندگونه و خشک از تیراندازی‌های بی‌معنی است.

ماجرای نیمروز در کمال تاسف فیلم خوبی از آب درنیامده است. رویکرد فیلم مستندگرایی و درام‌گریزی است، این را هم در دوربین و هم در شخصیت‌پردازی می‌توان مشاهده کرد. غیبت جبهه‌ی شر در فیلم نیز هوشمندی و سمپاتیک بودن جبهه‌ی خودی را ضعیف می‌کند. اگر با دیدی غیرسیاسی، غیرمضمونی و غیرِ همه‌چیز فیلم را نگاه کنیم، باز هم ناامید خواهیم شد چرا که بخش زیادی از پتانسیل فیلم برای نمایش یک درامِ جنایی و اکشن، هدر می‌رود.

نظرات 2 + ارسال نظر
کمیل میرزائی پنج‌شنبه 6 مهر 1396 ساعت 08:29 http://cinematic-writing.blogsky.com/

با سلام و عرض ادب و خداقوت
در میان مطالب تان،سیری کردم و آنها که فیلم شان را دیده بودم را مطالعه کردم.
از میان مطالب اخیرتان،مطلب این فیلم-ماجرای نیمروز-به نظر بهتر می رسد به دلیل اشاره به عمده نواقص فرمی فیلم در عین ایجاز در کلام و به عبارتی مختصر و مفید سخن گفتن.
اما اینکه از نظر نویسنده خام باشد را حداقل در مواجهه نویسنده با اثر-که مواجهه ای به مثابه فرم است-نمیتوان جست،شاید در نگارش و سازمان بندی متن،خامی باشد.مثلا در مطلب لالالند،خامی هم در مواجهه و مشاهده اثر بارز است و هم در نگارش؛چه اینکه بر خلاف این مطلب،مواجهه ای به مثابه فرم صورت نگرفته و شتاب زدگی در واکنش دارد‌ و نیز عدم کنترل و انسجام احساسات و نامعین بودن موضع نویسنده.
اما اینجا،به اندازه و با دقت،فیلم دیده و نویسنده درگیر آن شده و نواقص یافته شده و به عمده ترین آنها که درام گریزی و عدم توانایی خلق اکشن و نشان دادن واقعه و درگیر کردن مخاطب با «چگونگی» وقایع و... است،اشاره شده است.همچنین احساسات نویسنده کنترل و موضع او معین است و چیزی - نظیر جوایز و... - او را تحت تأثیر قرار نداده است؛برخلاف لالالند.
امیدوارم رویکرد فرم و انسجام موضع و نگارش،در مطالب آینده تان قوام یافته تر شود.
خوشحالم که دوستی چون شما یافته ام،امیدوارم با رفق و نقد و دیالوگ،شانه به شانه رشد کنیم و رشد دهیم.
ارادتمند

سلام و سپاس از شما
در واقع منظور از نقد خام، نقدی است که نه در فرم و نه متن و نگارش انسجامِ لازم را ندارد. در واقع در نقد خام اشاره به نکاتی می‌شود منظور و موضع منتقد مشخص است ولی نه با جزییات.
در رابطه با نقد خام لالالند با شما موافقم و خودم هم چندان از آن راضی نیستم، بسیار شتاب‌زده و غیرمنسجم بود.
ممنون از شما
موفق و موید باشید

sina23 شنبه 2 اردیبهشت 1396 ساعت 17:58

سلام دوست عزیز،سازمان مجاهدین خلق قبل از جریانات دهه 60 همسو با نظام بود ،اما بعد از تصفیه حساب نظام با گره ها و جریانات غیر همسو با نظام و بعبارتی بعد از تک حزبی شدن نظام (فقط حزب جمهوری اسلامی) ، به این سمت گرایش یافت ، حکومت هم به این قضیه دامن زد، با برخورد قهری با هر جریان غیر همسو با نظام ، با یورش بردن و بستن روزنامه های مخالف و منتقد و اعدام های فله ای مخالفان ،در همان اوایل دهه شصت ، روزنامه هایی مثل پیکار، راه مجاهد، چریک فدایی و غیره ، نتیجه برخورد قهری نظام با آن گروه ها متاسفانه مقابله به مثل همان گروه ها بود، وگرنه اگر نظام تعدد افکار و آرا را میپذیرفت هیچوقت چنین جریاناتی اتفاق نمیفتاد، در همسایگی ما یک جوانک 17 ،18 ساله روزنامه فروش بود که اصلا در عمرش اسلحه ندیده بود، فقط به جرم روزنامه فروشی برای مجاهدین اعدام شد. این فیلم هم مانند فیلم هایی که با پول نفت و بیت المال ساخته میشه و در پادگان ها نمایش داده میشه ارزشی بجز تحریف حقایق و انحراف افکار نداره

خدمت شما عرض شود همانطوری که در ابتدای متن هم اشاره کردم، من فیلم رو با دیدِ سیاسی یا مضمونی نگاه نکردم، حال اینکه به جای سازمان مجاهدین یک گروه گانگستریِ دیگه وجود میداشت تفاوتی به حال نقد و نگاه من نمیکرد (و نکرده)
اینکه پولِ ساخت یک فیلم از کجا و چگونه تامین میشود بحثهای بیرونِ سینما و حواشیِ آن است که چندان تاثیری در نقد و نگاه من ندارد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد