نقد فیلم هزارپا
ظاهرا فیلم روایتگر ماجرای یک زوج کمدی (رضا عطاران و جواد عزتی) است که در جریان پیچ و خمهای اتفاقات پیش رویشان و همچنین فضای دهه شصتی که داستان در آن روایت میشود، باعث خلق موقعیتهای متعدد شده و از دل چنین موقعیتهایی قرار است کمدیهایی سر بیرون آورند تا مخاطب به آنها بخندد؛ برداشتی اولیه و ساده که توسط مخاطب عامی و عادی، قطعا دور از انتظار نیست. اما آیا چنین چیزی در فیلم محقق میشود؟
مشکل اول و اساسی که فیلم با آن رو به رو است، عدم توانایی خلق فضای دهه شصتی است که قصه در آن روایت میشود، یعنی پس از گذشت زمان نسبتا قابل توجهی در فیلم و تا پیش از سکانسی که عطاران و عزتی برای اولین بار با مامورین کمیته در کوچهای رو به رو میشوند، مخاطب هیچ درکی از «زمان» و «مکان» فیلم ندارد و بدتر آنکه فیلم هیچ تلاشی هم برای بسط فضای زمانی و مکانی فیلم نمیکند. نوع لباس پوشیدن، نوار کاستهای قدیمی، قهوهخانه و امثالهم، ظاهرا تنها نشانهایی هستند که مخاطب توسط آنها باید باور کند که ماجرا در دهه شصت روایت میشود در حالی عدم وجود همین نشانهها نیز تاثیری در مکان و زمان فیلم نخواهند داشت؛ یعنی داستان فیلم میتوانست در زمانی غیر از دهه شصت روایت شود و تغییری هم به وجود نیاید. پس فیلم نه تنها زمان و مکانی معین خلق نمیکند بلکه از وجود همین زمان و مکان نیز به شکل الکن سودی نمیبرد.
اما شاید این سوال مطرح شود که چرا فیلم زمان را به فضای دهه شصت برده است؟ پاسخ سادهانگارانه این است که شاید اثر میخواهد از تضادهای میان دو جوانک شرور و دزد – که این دو صفت جای هیچ سمپاتی با مخاطب نمیگذارند – و تضاد آن با فضای حاکم در دهه شصت، موقعیتهایی را خلق کند که منجر به کمدی شود اما جالب اینجاست که فیلم حتی توانایی خلق کمدی را از دل چنین موقعیتهایی را نیز ندارد، برعکس هر زمان که از فیلم انتظار میرود تا فرصتهای پیش آمده را بسط داده و به سمت کمدی هل دهد، آنها را نیمهکاره رها و به سمت موقعیتهای مشابه پرش میکند. مثلا در همان سکانس کوچه که تقابل میان عطاران و عزتی با مامورین رخ میدهد، ظاهرا همه چیز عادی است اما وضعیت موتوری که آنها سوار بر آن هستند غیرعادی بوده و چون مای مخاطب میدانیم که در باک موتور چه چیزی ریخته شده است، انتظار موقعیتی کمدی را داریم اما فیلم به جای بسط چنین موقعیتی و کمدی ساختن از آن، تنها چند ثانیه حرکت موتور را در نمایی کدر و از پشت نشان میدهد و یکباره به سکانس بعدی – که کاملا بیربط به سکانس مذکور است – کات میکند؛ یعنی درست در لحظهای که باید بیشترین بارِ کمدی به فیلم تزریق شود، فیلم از آن جدا شده و تمام حس و حال مخاطب را مختل میکند. این دست فرصتسوزیها به کل فیلم قابل تعمیم است. مثلا حضور عطاران در آسایشگاه جانبازان و تقابل وی با آنها – که هر کدام میتوانستند تیپ شوند - انتظار خلق موقعیتهای کمیک بیشماری را در مای مخاطب پدید میآورد اما در کمال تاسف میبینیم که از این فرصت هیچ استفادهای در فیلم نمیشود؛ یعنی هیچ تقابل و تضادی میان فضای آسایشگاه و ساکنینش با عطاران شکل نمیگیرد که اصلا بخواهد به کمدی ختم شود؛ به عبارتی دیگر میتوان آسایشگاه جانبازان را با آسایشگاه تعدادی دیوانه یا سالمند یا هر چیز دیگر جایگزین کرد و شاهد تغییری نبود. نکته بسیار بدتر آنکه حضور عزتی به عنوان نیمه مکمل عطاران در فیلم، کاملا ابتر و بیخاصیت است. عزتی هم به لحاظ زمانی و هم به لحاظ خلق موقعیتهای زوج عطاران – عزتی که انتظار داریم، کمترین حضور را در فیلم دارد. عطاران در بیشتر زمان فیلم، منفرد پیش میرود. با این تفاسیر در واقع اصلا نه زوجی خلق میشود و نه موقعیتی، آنچه باقی میماند نمایش تکنفره همیشگی رضا عطاران است که پیشتر در فیلمهای مشابه دیدهایم.
سوال اساسی که ممکن است توسط برخی طرفداران فیلم پیش آید این است که چنانچه فیلم توانایی خلق فضا، زوج و موقعیت کمدی را ندارد، پس مخاطب دقیقا به چه چیزی میخندد؟ پاسخ این سوال نه تنها در این فیلم بلکه در اغلب فیلمهای کمدی ایران قابل بررسی است. مشکل اساسی اغلب فیلمهای به اصطلاح کمدی ایرانی این است که کمدی نه از دل موقعیتها و تضادهای دنیای فیلم – اگر واقعا دنیایی در کار باشد - بلکه ناشی از شوخیهای کلامی است که تنها شنیدنی هستند و نه دیدنی، یعنی خنده مخاطب به موقعیتی نیست که میبیند بلکه به شوخیها و مزهپرانیهایی است که وقت و بیوقت از دهان شخصیتها خارج میشود. بدتر، آنچه به عنوان شوخی کلامی در فیلم وجود دارد هیچ ربطی به موقعیت ندارد و اساسا خنده مخاطب نه به شوخی موقعیت در جریان بلکه به ما به ازاهای بیرونی در فیلم است، یعنی مخاطب با شنیدن یک شوخی کلامی در فیلم آن چیزی را در ذهن تصور میکند که بیرون از دنیای فیلم با شوخی مرتبط است نه درون آن. در فیلم هزارپا سراسر شوخیهای کلامی وجود دارد که مصداق چنین وضعیتی هستند. به عنوان مثال زمانی که عطاران سعی دارد تکه کلامهای مذهبی را با لحن کمیک خودش بیان کند یا زمانی که مزههای جنسی – و گاه توهینآمیز – را وقت و بیوقت پرتاب کند، واکنش مخاطب نه به وضعیت و موقعیت در حال رخ دادن بلکه کاملا به اکت، بیان و بازی تکنفره بازیگر است که میتوانست در قالب یک استندآپ کمدی، در جایی دیگر نیز برگزار شود. یا مثلا کنایههای نمادینی که در فیلم به جامعه زده میشود، هیچ ارتباطی با دنیای خود فیلم نداشته – چرا که اصلا دنیایی خلق نشده است – و اتفاقا این مخاطب است که با تصور خودش، سعی میکند تا آن کنایهها را به دنیای واقعی و بیرون از سالن سینما نسبت دهد. در واقع این موقعیتها نیستند که کمدی را خلق میکنند بلکه گویی شوخیها از پیش تعیین شدهاند، سپس موقعیتی برای بیان آن شوخیها بهانه شده است. تحمیل شوخی بر موقعیت یکی از آن چیزهایی است که در سینمای کمدی ایران به فرمولی غلط ولی مصطلح تبدیل شده است و فیلم هزارپا نیست از این قاعده مستثنی نیست.
نکتهای که نباید از قلم بیفتد این است که شوخیهای به اصطلاح خط قرمزی که فیلم از آن پر شده است، بیش از آنکه بخواهد تابویی را شکسته و مخاطب را بخنداند، توهین آمیز است. روی چه حسابی باید باور کرد که عدهای جانباز در آسایشگاه سیگار میکشند یا رفتارهای غیرعادی و دیوانهوار از خود نشان میدهند؟ چرا هیچ پرداختی و حتی تمهیدی ساده برای این موضوعات در فیلم وجود ندارد؟ در غیر این صورت فرق میان یک دیوانه و یک جانباز که هر دو سیگار میکشند در چیست؟! یا مثلا شوخیهای جنسی که عطاران که سعی دارد مخاطب را خارج از موقعیت بخنداند، در حقیقت جنسی نبوده بلکه جنسیتزدهاند. عدهای شاید در دفاع اینطور عنوان کنند آثار کمدی هالیوود که از این دست شوخیهای جنسی کم ندارند، چرا مصداق چنین موضوعی نمیشوند؟ باید عنوان کرد در یک فیلم کمدی هالیوودی، زن و مرد در تقابلی عادلانه قرار گرفته و شوخیهای جنسی به شکل برابر بین زن و مرد گردش میکند، یعنی اگر شخصیت مرد حتی بدترین شوخی جنسی را نیز به سمت شخصیت زن پرتاب کند، شخصیت زن نیز این حق را دارد تا همین شوخیها را به شخصیت مرد برگرداند اما در فیلم هزارپا - و هزاران فیلم مشابه ایرانی دیگر – این تنها شخصیت مرد است که حق دارد با زن، شوخی جنسی کرده و زن نیز در چنین وضعیتی گویی از هیچ کدام از شوخیهای جنسی چیزی نمیفهمد و تماما نقش یک ابله را بازی میکند. این مصداق بارز یک شوخی جنسیتزده و توهینآمیز است تا شوخی جنسی که در تقابل و تضادی برابر، از دل موقعیت بیرون آمده باشد.
فیلم «هزارپا» اثری است ضعیف و پرداخت نشده، بدون دنیا، بدون زمان و بدون مکانی معین. استفاده بیشمار از بازیگران مطرح – به جز عطاران - و فضای دهه شصت، هیچ برتری به فیلم نداده است. فیلم به مانند یک قطار عمل میکند که در هر ایستگاه یک آیتم چند دقیقهای را برای خندیدن بهانه میکند. فیلم پر است از خرده سکانسهایی که گویی هر کدام داستان و شوخیهای خودشان را دارند ولی در یک دید کلیتر، هیچ کدامشان یک روایت واحد را نمیسازند. از کمدیهای پرداخت نشده و بیرون از موقعیت میتوان گذشت، اما از نگاه و شوخیهای توهین آمیز نسبت به همه چیز نه. اینها اگر مصداق توهین به شعور مخاطب نباشد کمتر از آن نیست.