یادداشتی بر سریال «اشیای تیز» (Sharp Objects)
مقوله «زنانگی» جز آن دسته موضوعاتی است که در سینمای جهان امروز تقلیل به چیزهایی یافته که بیشتر خنثیاند و گاه مبتذل. زنان در بهترین حالت ابرقهرمانان خوش خط و خالی هستند که فرقی با مردان بازو کلفت هالیوودی ندارند یا در آن سو نقش قربانیان تو سریخوری را بازی میکنند که هیچ کنش رو به جلویی ندارند. چنین نگاهی در پرداختن به جبههی شر و ضدقهرمان نیز راه یافته است. همواره، این مرد است که متجاوز است، قاتل است، روانی است و همیشه «بدمن» قصه به معنای کلمهاش همان «مردِ بد» است، لابد چون مرد است و زور و توانش بیشتر؛ اما اگر زن بخواهد در این جایگاه قرا بگیرد، یا همیشه بدکاره است یا حسود است و یا اغواگر و از این دست کلیشههای نخنما که کم هم نیستند. هیچکسی نمیگوید زن قادر است تجاوز کند، زن میتواند قاتلی بیرحم باشد. اینها را کمتر دیدهایم – و حتی شنیدهایم - چون با آن صفات ظریف زنانهای که برخی در نظرشان «زنانگی» است سنخیتی ندارد و این صفات همیشه مقدس بودهاند و غیرقابل نزدیک شدن. با گذشت زمان این باور کلیشهای، در مخاطب بارور میشود و جا میافتد تا جایی که اگر خلافش اتفاق بیفتد، شوکآور و ترسناک خواهد شد.
در سریال «اشیای تیز» این باور نهادینه شده مورد هجوم قرار میگیرد. در اشیای تیز ظریفترین و زنانهترین صفات تبدیل به هیولاهایی شدهاند که فکرشان هوش از سرمان میبرد. قداست «مادری» تبدیل به فرزندکشی میشود و خالهزنک بازیهای دخترانه و به ظاهر کم اهمیت، منجر به قتلهای وحشناک میشوند. کمتر سریال یا فیلمی را سراغ داریم که بتواند با تمام بیرحمی به مقدسترین صفات زنانه حمله کند و از آنها هیولا بسازد. با وجود پیرنگهای نپختهای که سریال حداکثر به آنها ناخنک میزند، در یک چیز اما موفق میشود. سریال موفق میشود «مادر» را با همان صفات «مادرانه»اش تبدیل به قاتلی روانی کند. مادری که هرچه به او نزدیکتر میشویم خطرناکتر میشود. مادری که طبق انتظارات کلیشهایِ ما دلسوز است و روی نگهداری از دخترانش وسواس دارد اما همین صفات مادرانه و به ظاهر مقدس هرچه بیشتر در شخصیت میجوشد، خطرناکتر میشود، سمیتر و کشندهتر.